عزیزم تا الان اسمتو نگفتی ولی دیگه طاقت ندارم میگم اسمتو شاید شناختی منو
فاطمه
کجایی چرا تابستون نود و چهار تنهام گذاشتی حداقل پیشم میموندی ولی حرف نمیزدی
ولی هیچ وقت نمیرفتی کجایی که خل و چلت خیلی داره بی طاقت میشه
اهو17
علی جون
دیوونه
فاطمه جان بزار شبی با فکر بودن بخوابم
نه اینکه با دیدن ماکارونی بارون خاطرات اسمت یادت بیفتم
فاطمه نمیشه به قولت عمل کنم برگرد
نظرات شما عزیزان: